جستجو کردن
بستن این جعبه جستجو.
کتاب جای خالی سلوچ - محمود دولت آبادی

نگاهی به کتاب “جای خالی سلوچ” اثر دکتر محمود دولت آبادی

از یک مرد چه می ماند اگر احترام نداشته باشد؟ تکلیف ته مانده غرور چه می شود؟ آیا باید رفت؟ یا ماند؟ اصلا برای کسی مهم است؟

آنچه در این مطلب خواهید خواند:

کتاب جای خالی سلوچ - محمود دولت آبادی

مشخصات کتاب جای خالی سلوچ

  • عنوان: جای خالی سُلوچ
  • نویسنده: دکتر محمود دولت آبادی
  • موضوع: رمان
  • ناشر: نشر نو
  • تعداد صفحات: 497
  • سال چاپ: 1361
  • حجم فایل: 5 مگابایت

دانلود کتاب جای خالی سلوچ

نقد رمان جای خالی سلوچ

جای خالی سلوچ حکایت درد و رنج زنی است به نام مِرگان که باید با دوری شوهر خود سلوچ در گیر و دار جامعه ای وحشی و زالوصفت، سازش کند. سلوچ، مقنی و معمار ده، آچار فرانسه و همه فن حریف، در دیار خود سری داشت و سامانی. اما اکنون شرایط فرق کرده. قانون تقسیم اراضی اعمال شده و زمین داران و خوانین به شهر کوچ کرده اند تا زندگی متجدد شهری را تجربه کنند و ده به دست خرده مالک های تازه به دوران رسیده ای افتاده که از آئین بزرگی آنچه به ارث برده اند: هیچ است! قنات خشک شده و کشاورزی رونقی ندارد. و سلوچ دیگر آن سلوچ نیست. نه سری مانده و نه سامانی. نه اعتباری و نه احترامی.

از یک مرد چه می ماند اگر احترام نداشته باشد؟ تکلیف ته مانده غرور چه می شود؟ آیا باید رفت؟ یا ماند؟ اصلا برای کسی مهم است؟ سلوچ خیلی وقت است که رفته! سهمش از خانه شده گوشه ای کنار تنور. گوشه ای که چون خود او فراموش شده! با این همه هنوز سایه ای از او مانده. سایه ای که هنوز نامش مرد است و نامی برای تکیه بر اینکه که مرگان بیوه نیست!

اما امروز صبح آن سایه هم رفت. هر روز می رفت اما رفتن امروز سوای بقیه رفتن ها بود. رفتنی بود که بوی بازگشت نمی داد. مِرگان این را حس کرده. پس به جستجو می افتد و تازه می فهمد سلوچ چرا رفته! هیچ کس برایش مهم نیست حتی برای عباس پسر ارشد سلوچ. برای مرگان چطور؟ آیا مهم است؟ نه! اینجا دیگر جای احساس نیست. احساس در زندگی مرگان جایی ندارد. شاید زمانی داشته اما الان دیگر نه! او باید بجنگد؛ مردانه هم بجنگد؛ بیشتر از حد توانش. باید عباس، ابراو و هاجر را زیر بال و پر گیرد. با تک تک مردم آبادی، که همه چیزشان از نگاه و زخم زبان گرفته تا حمله و تجاوز همه و همه تیری است که به سمت مرگان بی شوهر نشانه رفته، بجنگد.

در جای خای سلوچ شما فقط یک داستان نمی خوانید بلکه با آن زندگی خواهید کرد. قضاوت خواهید کرد نه فقط شخصیت های داستان که خود را. شما باشید چه می کنید؟ به احساستان مجال فروپاشی می دهید؟ رها می کنید مثل سلوچ؟ اما نه!

جای خالی سلوچ قصه نیست، جای افسانه و شاه پریان و شاهزاده رویا نیست؛ حتی رئال هم نیست بلکه ناتورال است؛ شاید خیلی بیشتر از حد انتظار؛ شاید خیلی بیشتر از حد تحملمان؛ اما واقعیت است. حکایت درد است. حکایت زندگی مردمانی است که در دور عبث و بیهوده زندگی گرفتارند و با مشکلات دست و پنجه نرم می کنند. احساس را می کشند؛ حتی احساس مادری! چرا که باید محکم بود. ضعف نشان دهی باخته ای. اگر بدانند احساس داری با خنجر به جانش می افتند. اگر بدانند کم آورده ای حمله می کنند.

اینها را نگفتم که از خواندن کتاب جای خای سلوچ دلسردتان کنم بلکه برعکس. لذت زاید الوصفی از خواندن این کتاب در انتظارتان است. سیر و سلوکی خواهید داشت به زندگی مرگان و اهالی آبادی اش که تک تک در نوع خود خوب ساخته و پرداخته شده اند و هر کدام نمادی است از خوی و روش زندگی انسانی. سیر و سلوکی شاید در زندگی خودتان. شیوه سیال ذهنی که دکتر دولت آبادی برای نگارش به کار بسته در نوع خودش جالب توجه است. انگار که در ذهن نویسنده باشی. انگار که خود مرگان باشی، یا عباس، یا ابراو یا هاجر یا تک تک اهالی آبادی سلوچ.

در جای خای سلوچ شما فقط یک داستان نمی خوانید بلکه با آن زندگی خواهید کرد. قضاوت خواهید کرد نه فقط شخصیت های داستان که خود را. شما باشید چه می کنید؟ به احساستان مجال فروپاشی می دهید؟ رها می کنید مثل سلوچ؟ اما نه! مگر سلوچ رها کرد؟ به عقیده من سلوچ رفت چون باید می رفت. رفت چون مرد بود. رفت چون مرگان را می شناخت. شاید رفت چون عاشق بود! عاشق مرگان، عاشق بچه هایش! رفت چون راهی نمانده بود، راهی نگذاشته بودند که بماند.

دکتر محمود دولت آبادی کتاب را نوشت تا اعتراضی خاموش کند به انقلاب سفید. به هجوم دیو ماشین به روستاهایی که به دست خرده مالکان افتاده اند، یعنی همان که جلال در غرب زدگی برایمان آشکار ساخت. ایده اصلی کار شاید این بود اما دستاورد او چیزی فرای این بود. کتاب به زندگی واقعی مردمانی می پردازد که حکومت با آنها و با دردشان آشنا نیست و با یک تصمیم روی کاغذ از پشت درهای بسته سرنوشت آنها را رقم می زند. پس جای خالی سلوچ تنها یک اعتراض سیاسی نیست. یک استعاره است. جای خالی ای است که در زندگی همه ما وجود دارد. نه فقط اعتراض که زندگی را به تصویر می کشد. خوی پست انسانی را، و همزمان زیبایی آن را، به تصویر می کشد. نقطه اتصال و انفصال انسان ها را به تصویر می کشد. «خدا زمین» اینجا نقطه اتصال مرگان است. هویت اوست. اعتبار او! مایه فخر و اعتراضش و بهانه ای تا بگوید من هستم، هنوز هستم! و جایی که این نقطه اتصال برچیده می شود دیگر نه جای ماندن است که باید کوچ کرد و به جستجو پرداخت.

از بیان خلاصه داستان صرفنظر می کنم چرا که کاری بیهوده است و باید کتاب را کامل خواند. به شخصیت ها و ماجراهایش وصل شد، اندیشید و با آنها زندگی کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *